تقریبا 10ساله بودم مامانم یه سینی خیلی بزرگ حلوا درست کرده بود و خیلی خوشگل تزئینش کرده بود(با قیف و ماسوره و اینا) برده بودیم خونه فامیلمون بعد تو حیاط فرش پهن کرده بودن که اونجا بشینیم سینی حلوا رو گذاشتن روی فرش همگی رفتیم تو خونه وسایلامونو اینارو بذاریم و بعد بیایم تو حیاط بشینیم مامانبزرگم پاش درد میکرد دیگه نیومد تو همونجا نشست گفت برم کمکش وسایلاشو ببرم تو خونه.وقتی کیفشو اینارو برداشتم عقب عقبی رفتم تعادلمو از دست دادم پامو گذاشتم وسط سینی اومدم برگردم با باسن افتادم تو سینی گند زدم به اون همه نقش و طرح.🥴🤦🏻♀️🤣
مامانبزرگم هم برای اینکه کتک نخورم از مامانم,طی یک حرکت آکروباتیک سینی رو برداشت با قاش کل حلوارو صاف کرد و بعدش خودش کتکم زد😐 گفت به کسی نگو من ماستمالیش میکنم🤣
بعدش مامانم اومد دید اون همه نقش و نگار که حاصل ساعت ها تلاش بود تبدیل شده به یه تیکه ملات زشت و بی شکل😑 گفت کی اینو اینجوری کرده؟مامانبزرگمم با خونسردی گفت من کردم از مدلش خوشم نمیومد اینجوری قشنگ تر شد.😐😌🤣
بعد به غیر از ما دوتا همه از اون حلوای پایی و باسنی خوردن و به به و چه چه کردن🤣🤣