زندگی مشترکت لابد مشکل شدید نداشته ک بچه اوردی چن تا.من باشوهرم نمیسازیم تا اخرعمر طلاقمم نمیده ...هروز جنگ ودعوا .ی بچه اسیب ببینه بهتر دوتاس ...ازخدامه توخواب من وپسرم سکتع کنیم یا ماشین بزنه بهمون.خدا خدایی نکرد برام ازش دلگیرم 😔
من سی وپنج سالمه میگم دیگه دیره واقعا جرات بچه دار شدن ندارم میترسم زود از دنیا برم و بچه ام بمونه زیر دست نامادری ..مخصوصا که پدر خوبی هم نداره البته شوهرم عاشق یچه اس خیلی ام زیاد مهربونه ولی قایمکی مواد میکشه...خلاصه اینجوری بگم به خاطر دلسوزی واسه اون بچه و اینده اش بیخیال مادر شدن شدم چیزی که تا چند سال پیش آرزوم بود
تو رو خدا اینجور نکن من خواهرم همین بلا رو سر خواهرزاده ام آورده ۶امی هستش مثل بچه ها هنوزم گریه میکنه اصلا میفهمی چقدر این بچه آسیب دیده بهش،میگم چجوری میخوای،جواب پس بدی،کلی راه گفتیم حتی میتونه جدا بشه هم خودشو ام شوهر و بچشو بدبخت کرده باهاش نمیتونی یه کلمه حرف بزنی ولی واقعا اونه که باید خودشو جمع کنه
تو هم همه زورتو بزن دیروز زندگی پس از زندگی همین بود بچشو نشون دادن که چقدر شاداب بود ولی با رفتار پدر و مادر سرخورده شده بود 😭😭😭 انقدر گریه کردم
