خیلی دوسشون دارم بهشون هم خیلی احترام میذارم ولی رفتارشون وااااقعا کلافه کننده س
الان نزدیکیه هفته س هر روز میگن بریم پارک خب من روزه ام نمیتونم کم میارم وهمچنین من کاردارم تو خونه هم کارهای شخصیم هست هم سفارش میگیرم توخونه
دخترام یک ساله وپنج ساله ان
یه هفته اس از تموم کارهام عقب افتادم بچه ها رو یک روز درمیون باید حموم کنم ازبس کثیف میشن تو این پارک وموهاشون عرق میکنه حالا اینها به کنار
من نصف روزم سر پارک رفتن هدر میره
بچه هامم کوچیکن عادت دارن روی صندلی ماشین بشینن
بابام هرروز سر ساعت ۹صبح زنگ میزنه من دارم میام میگم من تا سحر بیدار بودم الانم نمیتونم میگه اووو خوابالو کلی نصیحت چرا اینقدر میخوابی
اصلا به تو ربطی نداره خودم میبرمشون از اونطرف بچه ها کوچیکن من اصلاااااا دلم اروم نیس استرسش نمیارزه
حالا ممکنه خیلیا بگید من حساسم ولی اگر پارک پشت خونه میرفتن مشکلی نبود یه پارکی میرن دو ساعت با خونه فاصله ست
اونم هر روز اصلااااا دیگه دختر بزرگم از من حرف شنوی نداره
امروز زنگ زد دوباره من گفتم خودتون برید ما دیگه نمیایم کلی بابام فشم داد وقطع کرد
از اونطرف شوهرمم میگه هر اتفاقی افتاد من از چشم تومیبینم که نمیتونی به بابات بگی نه اخه کی بچه یه ساله بدون صندلی ماشین میسپاره به یکی شوهرم خیلیییی روی این مسایل حساسه