حركتى كه آلاى دل زد هضم كنم😐😐
اون همه وقت گذاشتم براى داستانش.... اونهمه براى مظلوميتش اشك ريختم... تا صبح نخوابيدم و نشستم پاى داستانش.... اخرشم خيلى راحت خداحافظى كرد و همه رو گذاشت تو خمارى.... با اينكه اول داستانش گفته بود خوشحال ميشم از ادماى داستان يكى باشه تو سايت و داستانمو بخونه.... تا يكى پيدا شد زود غيبش زد.... كارش نهايت بى احترامى به همه ى خواننده هاى داستانش بود... واقعا متاسفم....
هى خواستم تاپيم نزنم ولى دلم طاقت نياورد... 😏😐😐😐😐