سلام وقتتون بخیر
29سالمه و شوهرم 34 و یک ساله ازدواج کردم. خداروشکر از زندگیم و از همسرم و خانواده همسرم راضی هستم. وقتی مجرد بودم ساکن منطقه ی سطح متوسط از شهر بودیم. موقعی که با همسرم آشنا شدم ایشون گفتن اطراف شهر زندگی میکنن. وقتی به محل زندگیشون رفتم شدیدا حالم گرفته شد. جایی زندگی میکردن که مهاجرین زیادی داره. فرهنگ مردمانش خیلی افتضاح. البته اینو بگم که افرادی که بومی اینجا هستن خدایی خیلی با پرستیژ هستن ولی چون متأسفانه بخش بسیاااااار زیادی از محل زندگیشون رو مهاجرین تشکیل میدادن ،اونجا شدیدا بد به چشم میاد 😏. دلیلش هم اینه که خب اونجا باغ و ویلا زیاد داره واسه همین مهاجرینی که وضع مالی خیلیییی ضعیفی دارن بخاطر نگهبانی از باغات , اینجا زندگی میکنن.(اسم قومیت رو نمیارم که به کسی توهین نشه) همسر منم بومی همین منطقه هستن. دوران آشنایی به همسرم گفتم شما که در توانت هست از یک منطقه قابل قبول توی شهر خونه بخری خب چرا نمیای شهر؟همسرم گفتن: من پول برای خرید خونه ندارم. هرچی دارم زمین و باغه و هيچوقت برای خرید خونه توی شهر، ملک و زمین نمیفروشم چون روز به روز قیمت زمین های اینجا داره بالا میره و با فروشش ضرر زیادی میکنم ولی تو بیا اینجا ساکن شو من هرچی درآمد داشتم واست طلا میخرم و قول میدم سه چهار سال دیگه با فروش اون طلاها و پس اندازی ک کردیم هرجا که خواستی واست خونه میخرم.(همسرم خداروشکر درامدشون خیلی خووبه).اینم بگم که همسرم میتونستن خونه اجاره کنن از سمت ممزل مادرم اینا ولی من چون عادت به مستاجری نداشتم قبول نکردم.
منم قبول کردم ک اونجا ساکن بشم . الان یک ساله اینجا هستم . و دقیقا همسرم توی این یک سال کل درآمدش دست منه و بخشی از اون رو طلا میخره برای پس انداز. ولی شدیدا فرهنگ اینجا پایینه. مثلا خیلی ببخشید توی خیابون بچه ها توی جوب پر از آلودگی پابرهنه راه میرن. یا مثلا طرف میاد توی کوچه فرش میشوره یا مثلا طرف دقیقا وسط خیابون وانت پارک کرده میوه و سیب زمینی میفروشه بهش گفتم آقا اینجا جای پارک نیستاااا برو کنار رد بشم زل زد توی چشام گفت دوس دارم 😏این چیزا نه تنها حالمو بد میکنه بلکه اوایل فامیلامون همش میگفتن فلانی چطور میتونه اونجا زندگی کنه؟ حتی دختر خالم بهم گفت ناراحت نباش تو ک همیشه اونجا نمیمونی میگذره. یعنی همه متعجبن من چجوری اومدم اینجا 😮 بخدا تنها چیزی که باعث شده اینجا طاقت بیارم اخلاق خوب مادر شوهرم و خانوادش و صددرصد همسرمه. خداروشکر باهم خوبیم. توی این یک سال همش به همسرم میگفتم کی از اینجا میریم ؟ من با آدمای اینجا نمیتونم کنار بیام. اینم اضافه کنم که الان توی یه خونه نسبتاً بزرگ نوساز توی ساختمون مادرشوهرم زندگی میکنم که همسرم خودش ساخته اینجارو.
حالا بگذریم.
چند وقت پیش همسرم گفت : هنوز میخوای خونه داشته باشی از شهر؟ گفتم صددرصد.
گفت یه پیشنهاد دارم. دو سه سال دیگه میتونیم خونه بخریم ازهر جایی که دوس داری. یا اینکه میتونیم اون زمینی که داریم رو ویلا درست کنیم.
با پولی که میخواییم خونه نهایتا ۱۲۰متری بخریم میتونیم خرج ویلا کنیم. بنا دوبلکس بزنیم، مابقی استخر و باغ بشه.
گفتم مشکل من فرهنگ مردم اینجاست. مشکل من فامیلامون هستن که بعضیاشونو بعده یک سال روم نشده دعوت کنم خونمون. هروقت میگن خونت کجاست من از جواب دادن طفره میرم که نیان محیط اینجارو ببینن. همسرم گفتن وقتی توی همچین ویلایی بخوای زندگی کنی هیچکس از محل زندگیت ایراد نمیگیره.
با خانوادم صحبت میکنم میگن زندگی توی ویلایی که اختیار زندگی خودتو داری خیلی بهتر از زندگی توی خونه ۱۲۰ متریه که هر روز همسایه پایینی بخواد اعتراض کنه آروم راه برو. بچه هات صداشون میاد پایین و این مسائل اپارتمان نشینی(البته من هنوز بچه ندارم )
موضوع بعدیم اینه که برادر کوچکه همسرم 18 ساله هستن و تابستونا هر روز باید استخر بره.
همش با خودم میگم شاید اگر ویلا بسازیم هر روز میاد میگه زنداداش اومدم برم استخر یا اومدم برم جکوزی.
خب من شاید دوس نداشته باشم هر روز ، هر روز بیاد خونم. میترسم همچنان استقلال نداشته باشم و از اینکه هر روز بیاد خونم بره استخر معذب باشم (البته اینا احتمالاته )
یا مثلا برادرشوهرم ماشین نداره ماشین خودشو فروخته زمین خریده و وقتایی که ماشین نیاز داره میاد سوئیچ مارو میگیره.من دوس ندارم حتی جزئی ترین وسیله امم به کسی بدم چه برسه ماشین.
ولی خب چون تاحالا کوچکترين بی احترامی از هيچکدوم ندیدم نمیتونم چیزی بگم.
همش میگم نکنه بریم ویلا چون فاصله اش با اینجا ۵دقیقه هستش بازم بیاد دنبال ماشین.
حالا همسرم میگه کدومو میخوای؟ خونه یا ویلا؟
اگه بگم ویلا از الان میخواد استارت ساختشو بزنه و تا دو یا سه سال آینده تکمیل میشه
با توجه به چند موردی که گفتم شما بگید چیکار کنم؟
ببخشید صحبتم طولانی شد .