با مادرم زندگی میکردم همش تحت فشارم میذاشت ازدواج کن
سنتی ازدواج کردم الان ۶ ماهه باهم زندگی میکنیم
دوران نامزدی که کلا با جنگ و دعوا گذشت مامانم نذاشت جدا بشم
اوایل ازدواج هم خیلی بد بود دعواهای شدید و فحاشی و کتک کاری…
الان دعوا کمتر شده ولی بازم بحثمون میشه
همش تو دلم میگم کاش بمیرم یا برگردم به گذشته همه چیو عوض کنم
چند ماه قبل نامزدیم دوس پسر داشتم خیلی خوب بودیم اصلا زندگی یا هرچی پیش اون طعم دیگه داشت خیلی دلتنگ اون روزا میشم
پیش خودم میگم پول نداشت مثلا هربار کافه گرون یا کادوی گرون بگیره اما با چیزای کوچیک هم حالم پیشش خوش بود
خانوادشم دوست داشتم
اماشوهرم خانواده ش هم به دلم نمیشینه نمیتونم ارتباط برقرار کنم گرچه همون اولش دلمو شکستن .. اما با گذشت زمان هم نمیتونم علاقمند بشم
لطفا راهنمایی کنین
جدا بشم زندگی جدید بسازم یا بمونم
واسه جدایی هم مامانم میدونم پافشاری میکنه نمیزاره پدرم هم پشتم نیست رفته پی زندگی خودش
نمیدونم واقعا چیکار کنم کاش خدا جونمو بگیره