سعید چندانی نوجوانی از خانواده اهل سنت ساکن شهر زاهدان بود .
در تعطیلات نوروز مادرش متوجه میشه سعید خیلی بیتاب و بیقراره و درد داره ، اونو میبرن دکتر و بعد از آزمایشهای متعدد دکتر بهشون میگه پسرتون سرطان داره.
دکتر بهش میگه بچهت از دست رفته ، چون سرطان مثل گل پیچک تموم بدنشو گرفته.
سعید رو عمل میکنن و یک غدهی یک و نیم کیلویی رو از بدنش خارج میکنن اما چون سرطان از نوع بدخیم بوده بعد از یه مدت دوباره جای غده پر میشه و رشد میکنه.
بخاطر همین عمل ، پای سعید فلج میشه طوریکه بدون کمک برادرش نمیتونه راه بره .
بعد از اینکه دوباره غده عود میکنه برمیدارن بچه رو میبرن تهران. مادر سعید که کارش دائما گریه و التماس به درگاه خدا بوده! میگه : یه شب که سر سجاده نشسته بودم یه پرستار اومد پشت سرم نشست و آروم به من گفت : دوای درد بچهت فقط جمکرانه!!!
این بنده خدا نمیدونسته جمکران چیه از سر سجاده بلند میشه و میره طبقه بالا اتاق آقای رییس و میگه :
اگه جمکران آمپوله یه دونه جمکران بدین به پسرم۰
اگه جمکران قرصه یه دونه قرص جمکران بدین به پسرم۰
اگه پوشیدنیه ، اگه نوشیدنیه ، هرچی که هست به پسرم یه دونه جمکران بدین!
رئیس بیمارستان گریهش میگیره و دستور میده آمبولانسو حاضر میکنن و سعید رو اعزام میکنن به جمکران!
تو جمکران اتاقهایی هست که بیمارا میدن تا چند روزی که اونجا هستن راحت باشن.
خُدام جمکران وقتی میشنون که یه خانواده اهل سنت اومدن ، هم تعجب میکنن و هم سعی میکنن وسایل رفاهی اونها رو فراهم کنن.
کسایی که به مسجد جمکران مراجعه میکنن معمولا به عیادت بیماران هم میرن ، در طول اون چند روز افراد مختلفی بارها به سعید سر میزنن.
اوضاع به همین منوال ادامه داشته تا شب شهادت حضرت زهرا. اونشب مادر سعید میگه من شب برای مراسم از اتاق بیرون رفتم و به سمت صحن مسجد جمکران حرکت کردم .
برادر سعید هم از اینطرف فک میکنه خب سعید خوابه و میگه منم برم تو مراسم و میره ............ ( حالا اون شب چی گذشته رو بعدا میفهمید!)
فردا صبحش مادرش میگه من از دور اومدم و دیدم سعید اومده بیرون ایستاده (حالا اصلا فراموش کرده که سعید چند ماهه نمیتونسته راه بره)
از سعید میپرسه : اینجا چرا اومدی؟
-- اومدم دیگه!
-- داداشت تورو آورده اینجا ؟!
-- نه خودم اومدم !
سعید میگه مامان من برم چایی بیارم
خادمین مسجد جمکران میگن دیدیم ساعت هفت و هشت صبح سعید فلاسک چای دستشه و داره میاد برا چایی!!! همه تعجب میکنن و میگن : سعید ! عصات کو؟!
چطور اومدی؟!
وقتی میفهمن معجزه شده با دکتر باهر رییس بیمارستان آیتالله گلپایگانی تماس میگیرن میاد اونجا و میگن سعید رو هم بیارن!
ویدیوی مستند این ماجرا رو توی کانالم میتونید ببینید.
اجازه ارسال لینک نمیدن اما اسم کانالمو سرچ کنید:
dokhalili
اگه پیداش نکردین اسم کاربری من در تل :
Mehdop
یا میتونید اینجا درخواست بدین که لینک کانالو بدم بهتون.
لطفاً برای من دعا کنید 🙏😔