دانشجو بودم شبای احیا میرفتم مناجات ک خدایا یه کار خوب آبرومند نصبیم کن .
هرجا میرفتم سرکار، انقدر زیرابمو میزدن ک پرتم میکردن بیرون.
بعد پای خاستگارا وسط کشیده شد
شبای احیا مناجات میکردم ک خدایا بخت خوب نصیبم کن
ازدواج کردم اونم سه بار. هربار با یه بی آبرویی جداشدم.
بعدش باردارشدم .
شبای احیا مناجات میکردم ک بچه مو سالم نگهدار.
هردوبار ک باردارشدم بچه هام توشکمم ایست قلبی کردن.
الانم شوهر هرزه و هیز و چشم چرانی دارم ک شبانه روز به خدامیگم اینو به راه راست هدایت کن . و هرروز بدتراز دیروزه.