بعداز ۴ سال درمان دومی باردارشدم به جای تبریک مادرم گفت خواهرت بدبخت ازدواجم نکرد بعد بعد ازیک ساعت گفت خواهرت درازکشیده میگه من اولاد ندارم بعد ویار داشتم مامانم درست کرد رفتمداخل خونه خواهرم باهام دعوا کرد متوجه شدم بدش آمده منم لب نزدم بلند شدماما من دستپخت مادرم میخواستم وهیچ وقت نخوردم