مامانم یوقتایی حس میکرد دارم یه کارایی میکنم و استرس رو توی چهرش میدیدم اما میگفتم اصلا و ابدا اینجوری نیست
اما از اونطرف رفتم برای موسسه پول واریز کردم سهم شوهرمم خودم دادم یه روز پاشدیم رفتیم دفترشون برای تنظیم دادنامه
اینم بگم شوهرم بشدت آدم ساده ای هست بشدددت ینی خیلی متوجه نمیشد که بطور جدی ما الان برای چی رفتیم اون دفتر اونجا من چون توافقی بود و میخاستم زود تموم بشه مهریمو بخشیدم و حضانت بچه هامو بجاش گرفتم
نمیدونم چرا وقتی از او دفتر اومدم بیرون بااینکه آره ای شوهرمو دوس ندارم اما اشکام بند نميومد اومدم به اون گفتم که دادنامه تنظیم کردیم عکسش رو براش فرستادم کلی توشحال شد کلا آدم تودار و جدید بود منم عاشق همین اخلاقش بودم اما وقتی فهمید تمومش کردم رفتارش باهام عوض شد مهربون شده بود باهام کلی تلفنی حرف میزد
نوشتی لایک کن
دادنامه رو ما اسفند پارسال تنظیم کردیم اما کارهای نهاییش مونده بود و من باز الکی کش میدادم ینی اگر پیگیری‌های اون نبود شاید تا الانم کشش میدادم اما چون خیلی دوسش داشتم میخواستم همه جوره ازدست راضی باشه از طرفی هم هرچی می‌گذشت میدیدم وای شوهرم چقدر آدم عوضی و قدرشناسی فقط زن باز نبود اونم برااینکه خنگ بود و بلد نبود
زود باش دیگه اه
فروردین شد و من با ضرب و زور اون رفتم ازمایشمو دادم که عکس رو برای اون دفتر بفرستم و کار دیگه تموم بشه خلاصه اون دفتر یه پیامک برای منو شوهرم فرستاد که باید پر میکردیم و این بمنزله اوکی نهایی بود شوهرم بازم خیلی نمیفهمید که این چیه داد من براش پر گردم و فرستادیم و همه چی تموم شد
تموم شد ولی در واقع خودم میدونستم و اون و یکی از دوستام و هیچکس خبر نداشت خرداد ماه اون گفت میام تهران ببینیم همو گفت تو نیا فعلا تا وسایلت رو از خونت ببری
اومد تهران قرار شد ۴ روز باهم باشیم دو روز باهم بودیم تو این دو روز برام سنگ تموم گذاشت چون اوضاع مالیشم عالیه ماشینمو برد صفر تا صد کاراشو انجام داد و .. اما روز سوم یه دعوای بد باهم کردیم و من از خونش اومدم بیرون
اومدم و ازهمه جا بلاکش گردم
ببخشید ولی همسرت سواد نداشت؟چطور تا مراحل جدایی پیش رفتین و متوجه نشد؟!
بعد اینکه اصلا بهت شک نکرد ک داری بهش خیانت میکنی؟
توی تیرماه یه اتفاق شوکه کننده برامون افتاد و هنوز هم توی شوکیم مامان جوون سرحالم که من اونقدر بهش وابسته بودم فوت شد ۷یلی سخته برام نوشتنش هنوز هم باورم نمیشه حالا راجب رفتن مامانم بعدا تاپیک جدا میزنم وای که چقدر رفتن مادر سخته داغون میکنه آدمو
ممنون میشم برای شفا و عاقبت بخیری محمدرضا برادرم صلوات بفرستین،ان شاالله حاجت روا بشین
