بعد یک سال ونیم با شوهرم به شهرستان برای دید وبازدید فامیلش اومدم به خاطر اینکه مادرشوهرم خیلی بدزبونه ومدام دخالت می کنه وادم با حرفاش آزار می ده یک سرتا خونشون رفتیم وبعدبه خونه برادر شوهرم اومدیم درحقیقت ازش فرار کردم تا کمتر مورد آزارش قراربگیرم اما ازدیشب اینجا اومده وعین اینه دق نشسته سعی می کنم کمترباهاش همکلام بشم ولی احساس می کنم اون می خاد خودش بهم نزدیک کنه باز دخالتاش شروع کنه وبازبه خونه ما بیاد و ده روز بمونه واعصاب من خرد کنه چقدر ازش متنفرم فقط خدا می دونه نمی دونم چرا دست ازسر من برنمی داره
پاشید برید بیرون تو شهر بچرخید اخر شب بگردید تا میشه باهاش روبرو نشین
مادر شوهر منم همین بود هییییچ کس از نیش زبونش در امان نبود
میدونی الان چی سرش اومده ؟
لال شده
سکته کرده همممممه جاش میزون فقط لال شده همه خوشحالن از اینکه از نیش و کنایه ش راحت شدن
خدا میدونه چقدر دلت ازش ازرده شده درکت میکنم
نمیتونین برید هتل یا مسافر خونه؟
برو خونه ی اقوام دیگ ک نزدیک تری بهشون ب ی بهانه ای و شب بمون الکی بگو درد دارم و ....
خب خونتم بیاد حق داره مادرشو۷رم دوروز اینجابود . حرفای بدشم ج نده خودتو بزن ب نشنیدن
خودتو بزن ب مریضی همچین سرفه کن تا سه متریت نیاد
چه حرفایی میزنه
عزیزم من یه چیزی به شما بگم
فقط پدرومادرا دلسوز بچه هاشونن نه کسایه دیگه
دیدتو عوض کن درسال جدید
فقط نادیدش بگیز
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
