سه سال پیش خیلی یهویی متوجه تغییر اخلاق داداشم شدیم ،بیشتر به خودش میرسید 😁خوشحال تر بود 🙂هرروز میومد خونه با کلی خوراکی خوشمزه🤣از چیز کیک و ترامیسو بگیر تا قیمه نثار و چمیدونم خورش خلال و ...
یروز اومد گفت آبجی عاشق شدم ،،،😍دوست دخترم خیلی ماهه 🌟یه عروس براتون میارم بشه سرور سر عروس های فامیل ....راستش مام خوشحال شدیم ٫همین یدونه داداشو داریم خوشحالیش برامون کافیه 😚تا یروز منو برد دیدن دوست دخترش ،چهره بانمکی داشت ،خوش خنده بود ،از اونا که وقتی میخندید صورتش عین لبو قرمز میشد 🙃خوش اخلاق بود،داداشو با عشقم و عزیزم صدا میزد ،داداشمم بهش میگفت خانومم ،،،از اون روز تلاش های داداشم صد برابر شد .بیشتر کار میکرد تا خونه شو تکمیل کنه ،ریز ریز طلا میخرید میگفت نمیخام واسه نامزدی چیزی واسش کم بزارم ،روی ابرا بود ...خوشحال خوشحال ...🙂
تا اینکه یه روز داداشم عصبی اومد خونه پشت تلفن داد میزد ،،،(حق نداری باهاش باشی یاسی ،خونوادتو راضی کن ،بهونه جور کن )تهشم الو الو گفت ...معلوم بود دختره تلفنو روش قطع کرده ،یادم میاد داداشم هرچی دم دستش بود شکست 🧐چند روز بعدش عکسای نامزدی دوست دخترشو دیدم ،شوهرش دادن به یکی از فامیل های دورشون ،گویا پسره مهندس بوده و ماشین خارجی داشته و ۱۶سالم از دختره بزرگ تره ،خونواده ش اصرار کردن باید باهاش ازدواج کنی از کتک و تهدید بگیر تا دعا و ثنا و نذر ،صد البتکه که چنین مردی با چنین پولی در برابر داداش منکه داره از صفر شروع میکنه شانس بیشتری داره ،خلاصکه گذشت
پیچ اینستا دختره رو دارم ،دیشب دیدم یه عکس دونفره گذاشتن با شوهرش کنار سفره هفت سین
زیرشم نوشته بود همینکه میبینم برای من تلاش میکنی برام خیلی باارزشه همسرم
اومدم اتاق بغلی ناخودآگاه صفحه گوشی داداشمو دیدم که داره همون عکسو نگاه میکنه و آروم با اون یکی دستش زمینو مشت میزنه 🥺دلم براش سوخت
تا متوجه من شد پاشد رفت بیرون ...ولی از دیشب یسر بفکر داداشمم و دلم براش میسوزه ،حق ش توی عاشقش این نبود