ما تا زمانی که بچه نداشتیم به بچه های خانواده ی شوهرم هرسال کلی عیدی دادیم تا بچه ی ما دنیا اومد گفتن بیایین این رسمو برداریم چرته و خوب نیست
تا اینکه سه سال پیش عید رفتیم بیرون مردا رفتن پی بازی جوجه کباب و حاضر نکردن اینقد سرد شد گفتن همه بریم خونه ی ما که نزدیک تر بود دوتا مرد درست کنن جوجه ها رو بیارن حالا منم پابه ماه بودم دو روز بعدش دو فروردین پسر دومیم دنیا اومد. اومدیم خونمون چایی و سالاد و برنج گذاشتیم با جاری هام. شوهرم منو تنها گیر اورد گفت چیکار کنیم عیدی بدیم به بچه ها یا نه باز شوهرم گفت نه ما تو خانواده مون صحبت کردیم این رسمو برداشتیم الان عیدی بدیم باز میگن فلانی خودشیرینی کرد و قرارمون رو بهم زد عیدی ندادیم
بعدش چند ماه بعد رفتیم شهرستان خونه ی پدرشوهرم دوتا از برادرشوهرام شروع کردن به دری وری گفتن به ما که اره عقلتون نکشید به بچه هامون عیدی بدید و بچه هامون ناراحت شدن و گدا بازی دراوردین کلی حرف زشت دیگه!!
یعنی رسما باهامون دعوا کردن من گفتم چی شد مگه شما از سال 95 نگفتین دیگه ندیم عیدی الان که خونه ی ما اومدین یهو یادتون افتاد
اخه ما هرسال شهرستان بودیم سال تحویل و همیشه خونه ی پدرشوهرم که البته اونم هیچوقت عیدی نداد اون سال اولین باری بود که عید تهران بودیم و اتفاقی خونه ی ما اومدن گفتم بچه ی من الان پنج سالش شده یه هزاری عیدی ندیده از عموهاش یه چیز بگین با عقل جور دربیاد بعدم بدون خداحافظی گذاشتم رفتم
الان که دارم فکر میکنم خداروشکر رسم عیدی به خواهر نداریم وگرنه اونم هزارتا داستان درمیومد از پشتش