میگه خونه مامانت نرو مامانت نیاد ، داداشات نیان ، فقط خانواده من بیاد بره.
پولم خرج نکن همش جمع کنیم
سرکارم نمیره
یکساله عروسی کردیم ، طبقه بالای مادرشوهرم میشینم دق مرگم کردن مادر پسر….. دیشب داداشم اینا خونمون بودن رفت خونه مامانش ابروم رفت اونا رفتن اومد خونه تا صبح غر زد ، گفتم دیگه هرچی تو بگی همونو میکنم فقط خون به دلم نکن ، میرم دست مادرتو میبوسم بس کن ، ول نمیکنه. تا حالا یه سفر دوتایی نرفتیم قرار بود عید بریم که دیشب گفت سفر ام کنسله… چکار کنم من؟ دلم میخواد بمیرم.
اینجوری نبود خیلی خوب بود تا یکماه پیش که با مادرش حرفم شد اون خیر ندیده باهام لج کرده هی پرش میکنه زندگیمو جهنم کرده . میخوام برم به پاش بیفتم بگم نوکری تو میکنم توروخدا دیگه شوهرمو ننداز به جونم . بنظرتون جواب میده؟