خیلی حالم بده کسیو ندارم بهش چیزی بگم صبح تا شب تو خونه زندانی ام خودش صبح میره شب میاد خواهر زادشو برادر زادش و برده بستنی خوردن باهم با دختر بزرگم انگار فقط من اضافی ام، نمیدونم چرا میخاد غذابم بده همش نمیدونم چه پدرکشتگی داره باهام این مرد از عذاب دادن من لذت میبره، حال روحیم انقد بده که فک کن به خودکشی فک میکنم انقد که بهم فشار اورده، خدا خودش کمکم کنه بتونم از این خلاص شم😭