من شهر دیگه زندگی میکنن کنم
که با شهر خانواده ام فرق داره
چهارشنبه شب ساعت ۱۱ رسیدم شهرمون رفتم پیش مامانم و بابام
صبح و ظهرشم رفتیم باهم مهمونی
عصرش من با خانواده شوهرم باید برمیگشتیم
با مامانم و بابام خدا حافظی کردم خیلی هل هلکی و زود
اوناهم مجبور بودن برن جایی
خیلی کارمون عجله ای شد من دیر کردم خانواده شوهرمم بودن
دیگه ۱ جا کار داشتم ، مامانم زنگ زد گفت من اومدم اونجا ببینمت خداحافظي کنیم و اونج اون ا کارت درست نشده
دیگه منم گفتم دستت درد نکنه ، گفت نمیای ببینمت؟
گعتم نه مامان ببخشید فکر نمیکنم دیرم شده...
از اون موقع هر وقت یادش افتادم گریه کردم...