انقدررررر دلم گرفته انقدر حالم بده که نگو تو تنهایی خودم افطار کردم بغضم داست گلومو پاره میکرد
یه ساعته تو حیاط نشستم دارم گریه میکنم گاهی با خودم میگم چه گناهی تو زندگیم کردم که اینا تاوانش باشن
بابام با هزارتا بهونه مجبورم کرد آشتی کنم با کسی که ذره ایی دوسم نداره
الان نامزدم از اول عاشق بود برای فراموش کردن اون با من نامزد کرد ۸ ماه عقد بودیم 🥲🥲الان گفت میخواد برگرده پیش عشقش
بابام خیلی اذیتم میکنه همش سرکوفت میزنه همش میگه نبینمت چایی براش میبرم نمیخوره میگه از دست کثیف تو چیزی نمیخورم
سر سفره نمیذاره بشینم بهم میگه حیفه نون همش بهم میگع گفتم عقد نکن پسره به درد نمیخورد الان خوبت شد 😭
حق داره بهم گفته بود به درد نمیخوره من پافشاری کردم
آنقدر حالم بد شده بود با یه خط جدید به اون عوضی پیام دادم گفتم هیچ وقت نمیبخشمت 😭