پسرم و شوهرم دم در ایستاده بودن نگاه میکردن ترقه بازی بقیه رو
منم از بالا اومدم گفتم برم از آتش همسایه بپرم کسی نبود تو کوچه
شوهرم گفت نرو گفتم خلوته و اشتباهم همینجا بود که خلوت بود
رفتم تو پیاده رو برو که آتیش بود و پسر همسایه ام اومد سلام داد منم گفتم پسرم بیاد نمی اومد اصرار کردم تا اومد و چند بار پریدیم از رو اتیش