بعد یهو یه بمب دود دار ترکید تو کوچه یکی دیگه بعدش که شوهرم دوید دم در گفت بیا خونه ببینم که دود بود من ترسیدم برم وایسادم پسرم داشت میدوید سمت خونه گفتم وایسا باهم بریم که دوباره چندتا پشت سر هم اکید و اینا ترکید
هیچکی تو کوچه نبود انگار از بالای ساختمون یا پنجره انداختن تمام ماشینا صدا دادن و تق تق خرده شیشه پاشید
پرسم جیغ و گریه شوهرم مم اومده بود تو اون همه خطر وسط خیابون ولی چیزی دیده نمیشد بجز دود زرد
پسر همسایه گفت بیا اینور رفتیم عقب تر تا دیدم دیکه خبری نیست اومدیم خونه شوهرم کلی دعوا کرد
طفلی پهلوش از تیکه سنگ خراشیده شده بود. بخاطر ما اومده. بود جلو اونا