ای آنکه گفتی بعد از این ،،از شاعری دوری کنی
گفتی نمی خواهی دگر ،،این مشق کیفوری کنی
گفتی و سوزاندی مرا تا منتهای باورم
تا کی مرا مانوس با ،این زخم ناسوری کنی
ای گلرخ جانانه ام ،،،شعر از تو جاری می شود
جایز نباشد این چنین ،،ترک وفاداری کنی
عمری است دنبال دلی گشتم برای همدلی
ای همکلام خسته ام ،از چه ز ما دوری کنی
از دردهایت آگهم ،لکن مرا ناجی تویی
خبط و خطایم عفو کن خواهم مرا یاری کنی
باور نکردی درد من ،دردت به جان خسته ام
باشد حرامم عافیت ،تا شعر خود جاری کنی
ای پاک دامن،ای مَلِک،،ای سمبل مهر و ادب
بودم و یا رفتم مباد،یک دم تو کم کاری کنی
شاعر بمان ،ای نازنین ،شعر از تو جان گیرد همی
آرام میگیرم اگر ،مشق وفاداری کنی