بلد نبودم . بچه های معلولمون هم هی میومدن و حرف می زدن . همزمان زنگ زد کلانتری و گفت مدارک بیار برا ردیابی گوشی . مونده بودم چکار کنم . نه پدر مادر جوانی داشتم بگم برام جعبه گوشیو بیارین . نه انگلیسی بلد بودن . خلاصه رانندگیم که بلد نیستم تنهایی و با اسنپ رفتم . به حال خودم دلم سوخت که چرا گوشی ترو باید ببرن که کسی نداری . بعدشم اومدم خونه و نون نبود . مامانم گفت نخریدی گفتم من که صبح زود میرم ... عصرم خسته میشم . خودش خرید و افتاد رو پله ... بهش گفتم مامان قبلا حالم خوب بود یادت میاد کمکت می کردم . دیگه دلم شکسته ، خب گوشیمو بردن باز انرژی داشتم اما الان چی ...
ترو خدا بچه ها دعام کنید گوشیم پیدا بشه . الان دارم به پهنای صورت گریه می کنم .