سلام دوستان عزیزم...من الان دوساله که ازدواج کردم و الانم باردارم.خانواده شوهرم خیلی خوبن و هیچ بدی ازشون ندیدم بااینکه تقریباباهم زندگی میکنیم.برادرشوهرم که شغلش نظامی هست و تهران زندگی میکنه از تنها خواهرم خواستگاری کرده که ماشیرازهستیم و راهمون تا تهران زیاده.
مارسم داریم دختر باید زود ازدواج کنه..الان خواهرم دیپلم میگیره امسال و اگر بخواد ازدواج کنه با برادرشوهرم تا دوسال دیگه باید بره تهران.
باتوجه به خوب و پاک و سالم بودن و شغل خوب و موقعیته برادرشوهرم و خانواده ی بسیار خوبش؛پدرم مدام نگرانه اینکه تتهاخواهرم که ته تغاریشونم هست بخواد بره تهران نتونه دووم بیاره...یاسنش کمه اونجا دسه گل به اب بده..یا افسرده بشه...اما خواهرم همیشه ارزوش بوده یا بره یه شهر دیکه دانشگاه یاشهردیگه ازدواج کنه...
خواهرم متولد ۷۹هست پسرهم متولد۷۱.هردوسن کن هستن اما موقعیت نظامی برادرشوهرم عالیه..خواهرمم که امسال دیپلم فنی میگیره...
همدیگرو دوست دارن اما کاملا سنتی...حالا نمیدونم چیکار کنم کسی تجربشو داشته؟
درضمت هردوشون تو تهران تنها هستن هیچ فامیل نزدیکی نداریم تهران
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
مثلا میگه اگر تنها خواست بره دانشگاه شوهرش ماموریت بود ندزدنش گم و گور نشه تو شهر غریب...یا مثلا مریض نشه یه پرستار مثل مادر کنارش نیست...باردار بشه ویار بگیره کی به دادش برسه...اینارو میگه... اما برادر شوهرم میگه من فکر همه ی اینارو کردم کلی براش برنامه دارم تنهایی رو حس نکنه
من خودم تا مرز خودکشی رفتم. چون هر بار میومدم دیدن خانوادم موقع برگشتن به خونم تا خود خونم زار میزدم. خیلی پوست کلفت بودم سکته نکردم. راه دور خیلی سخته
عزیزم من تجربه خودمو میگم..... راه دور و اینکه هیچ کسی باهاتون نباشه یه حسن داره..... البته برا زوجی که سالم و اهل زندگی باشن..... چون تنها هستن پس فقط تنهاییشونو با هم رفع میکنن و به هم بیشتر و بیشتر نزدیک و وابسته میشن و پایه و اساس زندگیشون بهتر چیده میشه..... کسی نیست حتی از روی دوست داشتن بخواد باعث تنش بینشون بشه..... من و همسرم که خیلی خیلی خیلی وابسته همیم و عاشق هم و جز همدیگه کسیو نداشتیم البته الان یه قند عسل به جمع دو نفرمون اضافه شده..... تنها بدی راه دور اینه تو بیماری و این جور مسائل دست تنهایی هست اما بازم میارزه..... من که زندگی و عشق الانمونو به وابستگی بیش از حد من و همسرم به هم میدونم..... اینکه تو این مدت فقط به همدیگه تکیه کردیم و تمام لحظاتمون مال خودمون بوده.....
خدا به بزرگی امید، ایمان و شکرگزاری داشته هاست که میبخشد. بابت تک تک داشته هایم بخصوص همسر بینظیر و پرنسس مامانیم و معجزه شیرینم سپاسگزارم.** turkana1378@gmail.com
چه فکرایی میکنید ادم یاد میگیره مستقل,میشه دیگه. من همین چند ماه پیش ویار در حد مرگ تجربه کردم بمدت دوماه و هفت روز بیشتر مامانم نتونست پیشم باشه. خدا بزرگه دیگه. باید ادم خودشو محکم و قوی کنه برا زندگی مشترک. به سن هم نیست!
چقد شبیه ما هستین دقیقا عینه منو خواهرم برادر شوهر منم نظامی با موقعیت خوب بود بندرعباس!!!! ولی بخاطر خوب بودن خودش و خونوادش قبول کردیم و خواهرم که پیش دانشگاهی رو تموم کرد عقد کردن الان اومدن طرفای شمال و خداروشکر مشکلی پیش نیومده ان شاالله برا شمام بخوشی سر بگیره و مشکلی هم پیش نمیاد
خــــــدایا شکرت که برام معجزه کردی... عشق مامانی پسر عزیزم خوش اومدی به زندگی منو بابایی
اره هزار تا مشکل هست...ولی اونقدر جامعه خراب شده که یا پسر خوبه خانواده بدن.یا خانواده خوبن پسر یا کار نداره یا رفیق بازه یا هزارتا دردو مرض...که من این همه پاکی و خوبی و صداقت و مهربونی رو تو برادر شوهرم میبینم میگم شاید بیرزه به تهران رفتنش...شایدم بعدها به خاطر دوری بشه بزرگترین اشتباه زندگی
مامان رهام اره حاد نیست. میدونم. ولی من تحملش رو نداشتم. کلا یکی از شرایط ازدواجم زندگی تو شهر خودم بود که متاسفانه فریبم دادن. برای همین تحملش برای من سخت بود. وگرنه هستن کسانی که تو اطرافیانم دارن خوب و خوش زندگی میکنن راه دور
منم راه دورم تمام مشکلاتی که مگید هست اما واقعا همسر خوب نعمتیه که همیشه وهمجاگیر نمیاد من راه دورم اما همسر خوبی دارم که دیشب داشتم بهش میگفت سخت ترین مشکلاتم که پیش بیاد تو دلم میگم عیب نداره مهم اینه که فلانی هست وواقعا خدواند به ادم کمک میکنه بنظر من از دستش نده منم خودم ۱۸سالگی ازدواج کردم واز شیراز مهاجرت کردم
بارلی جان کمکککککک ...میگی من چیکار کنم....میترسم خوب و بدش سر من خالی شه...خوب باشه همش باهمیم مسافرتامون خوشیامون...بدم بشه فقط از لحاظ دوری نه چیزه دیگه؛بازم من میگم کاش اصرار به قبول کردنش به بابام نمیکردم