تاپیکای قبلیم توضیح دادم
چن ماهه اومدم خونه بابام طلاق بگیریم اما شوهرم التماس میکرد برگردم مشاور بهم گف فرصت بده اما شرط و شرط بزار خلاصه بعد از دوماه تلاش مشاور و شوهرم، من راضی شدم
دیروز ک رفتم پیش مشاور تا شرطام رو ب شوهرم بگم ، شوهرم از اولش ی حالت عصبی داشت و انگار از این ک با شرط میخوام برگردم مخالف بود نمیدونم چش بود
انگار اون نبود ک انقد گریه و التماس میکرد و میگف هرکاری بگی برات میکنم فقط جدا نشو
قرار شد با هر کجای شرطام مخالف بود بگه تا حلش کنیم
خلاصه با حق طلاق و حق شغل و تحصیل مخالفت کرد و مشاور کلییی باهاش صحبت کرد ک قانعش کنه، حرفای مشاور ک تموم شد شوهرم یهو پا شد گف من با همش مخالفم خدافظ
دکتر رف دنبالش برنگشت تلفنشم جواب نداد
بعدش مشاور بهم گف حالا برو اقدام ب طلاق کن
من قبلا دلم ب حال شوهرم میسوخت ک انقد التماس میکنه مشاور گفته بود اگ فرصت بدی و بعد جداشی ، دیگ این حس دلسوزی رو نخواهی داشت
اما الان بهم گف دیگ حس عذاب وجدان نداشته باش چون خودش نخواست
اما من امروز حالم خیلی بد شده بهم فشار اورد این موضوع دیروز🥺
کاش لااقل عین آدم میموند حرفشو میزد بعد میرفت