سلام بچه ها داستان از اونجایی شروع شد که یه هفته پی تولد دادش یکی یدونه ام بود من دو روز قبلش بهش گفتم یکم پول به کارتم بزن اونم گفت چشم شماره کارت بفرست بعدش بهش گفتم تولد داداشمه میخوام برم کادو بخرم گفت نه حق نداری بری
نامزدم یکم حساسه زیاد بیرون نمیرم یا اکثر با خودش و مامانم میرم حالا منم هرچی تو دلم بود گفتم آخه ناراحت بودم
بعدش دو سه بار زنگ رد واسه منت کشی حساب نکردم یعنی یه بار خواب بودم جواب داد گفت ببخشید بخواب مزاحم نمیشم حالا میگه چرا تو بعدش زنگ نزدی منم گفتم آخه دلخور بودم میتونی مثل آدم از دلم در بیاری
ادامه شو میگم بیاین