با گوشای خودم شنیدم شوهرم داشت تلفنی با ی خانمی حرف میزد و از کثافت کاریهاشون میگفتن رفتم خونه بابام ولی برگشتم فقط بخاطر دخترم و بچه ی تو شکمم احساس بیچارگی میکنم خیلی خیلی غرورم شکست کاش میمردم ولی اینو نمیدونستم ولی با تعهد برگشتم ک دیگه تکرار نکنه سه روز تمام فقط گفت غلط کردمو گه خوردم ولی بازم نارحتم نمیدونم چجوری ادامه بدم چجوری دوباره بتونم بهش اعتماد کنم کمکم کنین خانوما خیلی شکستم داغونم اگه دوتا بچه هام نبودن