خیلی خسته ام از زندگی با همسرم خودم انتخابش کردم ۱۰ ساله ازدواج کردیم اون موقع گفت رانندگی یاد بگیر بهت ماشین میدم هنوز بعد ۱۰ سال نداده خودمو کشتم نداد
مغازه و خونه شریکی داره با دوستش ولی ما مستاجریم اون موقع گفته بود خیلی زود خونه میخرم الانم میتونه از شریکش جدا شه و بخره ولی میگه دلم نمیاد مغازمو از دست بدم ۱۰ سال هرچی گفت قبول کردم الانم خیلی تحت فشارم دوست دارم شرایط خونه جدر بشه یه بچه دیگ بیارم کلی نمیشه باخانوادمم ۴ سالع قهره یعنی به نوعی به هیچ کدوم از خواسته هام نرسیدم و الان خسته ام موندم با یه بچه چیکار کنم
میگم طلاق بگیرم برم که فقط بقیه فمرم مثل این ۱۰ سال نسوزه چه قدر پشیمونی حس بدیه چع خواستگارایی داشتم با موقعیت های خوب و عالی الان جز حسرت و کینه این مرد چیزی تو دلم نکاشته خیلی دعا کردم ولی هیچ چیز تغییر نکرد من فقط دلم یه زندگی ساده میخواد ولی نذاشت و نکرد