جان و جهانم
همایونم ( البته امیدوارم نفخ هایم روی زیبایی ات اثری نگذاشته باشند هر چه باشد تو در فشاری ترین حالت ممکن در وجودم زیستی و الان توله ای شده ای که همش سنگ پدرش را به سینه میزند و من مادری که برای زایستنت از هیکل زیبای پسرکشم گذشتم )
الان که دارم این متن رو برات مینویسم هنوز حتی با پدرت هم اشنا نشدم
وایسا وایسا تند نرو پدرت غلط کرد و چیزم خورد که خوشش از اسم همایون نمی آید به قول یکی از کاریزماتیکان اطرافم در خانه ی ما کت تن من است میخواد پدرت شرکت نفتی باشد دندون پزشک یا پیمانکار ( پسرکم که الهی من به قربان نیمچه سبیلت بروم این شغل ها را باید پدرت داشته باشد وگرنه تو نیامده دِر میکنی واپس )
راستی الان که دارم این نامه را برایت مینویسم غذایی خوردم به نام شله تماته ای که زحمت پختش را خاله ی داش مشتی ایت کشیده بود
خدایی نمیدانی کیست جاااااان من
البته بهتر که نمیدانی که این گونه جر و جنجال ازت به دور است
خوب من باید برم که کلاس زیست دارم
میدانی که مادرت میخواهد داروساز شود تا صبا روزی خدایی ناکرده اگر بچه های خاله نوبلی ات مریض شدند به ازای این چند سالی که نوبل را به صورت زیبای دوران بلوغی ات میزدند تا با پدر خدا زده ات بروی دم خانه شان و داروها را به صورتشان بکوبی
اوووووف خاله نوبلی صدایم میزند
بند دلم باید بروم ولی یک روز دیگر می نشینم و درباره خاله هایت برایت گپ میزنم