سلام خانما من عقدم بعدش یه مدت سر گیر دادن هاش و شکاک بودنش باهاش قهر بودم نزدیک دوماه اصلا نمیخواستم بهش برگردم چون خیلی خیلی گیری و شکاک هست و آدمو دیوونه میکنه ینی یجوری رفتار میکنه آدم به خودش شک میکنه نکنه کاری کردم در این حد بده
بعدش خلاصه با خواهش های بابام و دعواهاش مجبور شدم آشتی کنم خلاصه آشتی کردیم بعد امروز اومده دنبالم که،منو ببره خونشون قبلا میرفتم یکی دو روز میموندم میومدم خونه .
الان ازش متنفرم گفتم نمیام بهم فرصت بده یکم اوضاع برام عادی بشه
بعدش عصبی شد داد زد ینی چی مگه زنم نیستی منو راضی نگه نداری مجبور میشم برم اینور و اونور دوس دخترای قبلیم هستن که با یه زنگ من بلند شن بیان پیشم تو خودتو چی فرض کردی
بعدشم گفت یه ماه با یه دختره بودم جونشو برام میداد تو چرا اینقدر برام ناز میکنی من جلوی زن جماعت سرمو خم نمیکنم نازکشی بلد نیستم .
منم گفتم میرفتی یکی از همون عاشقای سینه چاکت رو میگرفتی نمیومدی برینی تو زندگی من بعدشم گفتم منم اینور و اونور رفتن بلدم کار سختی نیست بعد هولم داد نزدیک بود بیوفتم اومد نزدیک نمیدونم میخواست بزنه یا نه ولی خودشو عقب کشید نزد رفت
الان پیام داده خیلی پررو شدی یه مدت بالای سرت نبودم دم در آوردی میدونم چیکار کنم آدم بشی منم گفتم گمشو پیام نده
همه ایناااا بخاطر بابامه 🥲🥲🥲کاش پشتم بود