@Part 1
بهار
امروز با خاله فاطمه حرف زده بود یه کاری برام گیر اورده بود باید می رفتم خونه تمیز کنم خیلی تاکید کرده که مواظب اقا خوشش نمیا که دختر جون بره خونش موندم اخه چرا حتما مشکل روانی چیزی داره حتما بی خیال بهار اخه به توچه امروز که کار مو تموم کنم میتونم برم برا ثبت نام کنکور بعدا وایی رسیدن به ارزوهام تو فکر بودم که به در خونه رسیدم وقتی که رسیدم دهنم باز موند یا خدا اینجا دیگه کجاست خونس یا قصر وای چقدر شیکه خوب بهار بدو برو پیش به سویه ارزو هات خوب از کجا شروع کنم چه خونه بزرگیه امروز حسابی خسته میشم ولی ارزشش و داره پول خوبی میدن و منم در اینده صاحب همچین خونه ای میشم... دوساعتی گزشته بود وفقط یه اتاق مونده بود داشتم تمیزش میکردم که چشمم به قاب عکس افتاد یا خدا این چقدر جذابه ای خاک تو سر هیزت کنن بهار کارتو انجام بده داشتم نگاه قاب عکسو پاک میکردم که هیو در باز شد
تو اینجا چه غلطی می کنم
تر سیدم بر گشتم دیدم ریسمه گفتم: س.... س..... لام
توکی هستی اینجا چی کار میکنی
خو... ب من ای..... نجا رو امد..... م تمیز کنم
همونی که فاطمه خانم گفت؟
ب.... ب.... له
تو مشکل تکلم زبان داری؟
نه اقا یهو امدین ترسیدم
خیلی خوب کارت تموم شد بیا پاین کارت دارم
چشم اقا
خوشم نمیاد کسی بم بگه اقا ایلها بگو
چشم ایلها خان پوز خند زدو گفت اینم خوبه
راستی اسمت چیه
سرمو پاین انداختم و گفتم بهار
هه خیلی خوب بهار زود کار تو انجام بده و بیا پاین کارت دارم
چشم ایلهاخان
کارم تموم شد رفتم پاین ایلها خان رو کاناپه نشسته بود
رفتم سمتش با من کاری داشتین اق.... ایلهاخان سرشو بالا اورد
اسمت چی بود
بهار
عا بهار من دوستم یا بهتر بگم برادرم با همسرش میان کل تابستون اینجان میخوای اینجا کار کنی تا وقتی اینجان حوصله ندارم دنبال خدمه بگردم؟
ایلها خان من باید درس بخونم ببخشید وقتم پره ابروش و بالا داد
خیلی خوب اگه بگم بورسیت میکنم چی؟
از تعجب چشمام اندازه توپ شد خدید گفت
اون اتاق کناری اتاقته برو
اما من هنو قبول نکردم
محم نی
وای این چقدر پروعه
برو دیگه
.....ـ...
بهار برو امروزو فکر کن فرداجواب و بده الا جلو چشمام گمشو
چشم
هه