دخترم هیچیش نبود..شبوخوابید روز بعدش از صبح تا شب چندی باربالااورد..نه تب ن سرفه..هیییچی..بی حال افتاده بود رودستم..
فک کردم خوب میشه..درمون خونگیش کردم..شنبه کشد..دیدم نهههه...بدتر اره میشه..لب بغذانمیزد..بردمش دکتر.. گف سرماخورده...دارو داد... همون شبش ک داروخوردخوببود..ولی دوباره...سه باره..دایم حالش بد میشد...هیچی نمیخورد..چشماش کشیده شده بود رو به پایین...خودمو شوهرم داغون شدیم..کاینچشه...حتی فکر کردیم شاید بند شده باشه چی تو گلوش..
آخرش مامانم گفت مامان شاید چش خورده..فکرم رفت سمت خانم توپارک...
مامانم دوتا تخممرغ شکست و آیتالکرسی و ایناخوندیم...و تخممرغ به چشم اون خانم شکست...
و الان دخترم انگار یه کوهی رو از روش برداشتن..
پاشد بازی کرد..حمومش کردم..غذاخوردن..انگارن انگارچیزیش بوده