اسفند آمد...
و در جیب هایش...
بوی بهار بود...
وکمی غم...از گذر ناگزیر عمـــر...
در جیب جلیقه اش،حبه قند هایی بود تا کام سال کهنه را شیرین کند...که نگیرد دلش...از رفتن که سهم همه است....ادم ها...ماه ها... سال ها...
در جیب کتش کمی شادی بود...کمی امید...کمی عشق...آجیل مخلوط هر سال...
اسفند آمد و بر لبانش لبخند‌گنگی بود...
طفلکی این اسفند را همه بی محلی میکنند...
آنقدر دلش میگیرد که نگـــو...
اما نجابتی ذاتی دارد...به رویش نمیاورد و فقط لبخنــد میزند و متواضعانه سفره هفت سین میچیند...!
اوخی😍
همیشه عاشق اسفند بودم و هستم
پارسال اسفند رو که قدم میزدم فکرشو هم نمیکردم
اسفند سال بعد....
با عشق منتظر باشم
منتظر یه دختر کوچولو
منتظر یه دختر کوچولو که همیشه تو خیالم موهاشو خرگوشی بستم و لباس زیبای قرمزی تنش کردم و با کفش های عروسکی قشنگش دست تو دستم کنارم راه میره و.....
این اسفند فرق دارد با اسفندهای گذشته..
البته اسفند دیگری را مثل امسال تجربه کردم...
اسفندی که هر روزش را با عشق برای اومدن پسر قشنگم لحظه شماری ها کردم
و الآن پسرم مرد کوچک مامان منتظر دیدن خواهر کوچولوش هست چند روز قبل از تولد قشنگ خودش💖
بماند به یادگار تیکر قشنگم🥺
