اولین دعوای ما سر مادرشوهرم بود که چرا منو اصلا دعوت نکردن و تو منو می بری خونشون شام یا ناهار یهویی ، چون هر دفعه یهویی می رفتیم قیافه می گرفت و با اخم شام می ذاشت جلوی من ( همش 4 دفعه بود یهویی البته)، و اینو به شوهرم می گفتم می گفت تو اشتباه می کنی مامانمه دعوت نداره که باید بریم سرشون بزنیم ولی من می گفتم بزار خودش بگه بعد بریم و الان سه سال عروسشونم و هنوز هم منو دعوت نکردن اولا خیلی برام مهم بود چون تازه عروس بودم ولی الان دیگه کمتر اهمیت داره برام
باید دنیا را کمی بهتر از انچه تحویل گرفته ای تحویل دهی ، خواه با فرزندی خوب ، خواه با با باغچه ای سبز و اینکه بندانی حتی فقط یک نفر با بودن تو ساده تر نفس کشیده است یعنی تو موفق شده ای