دوست ک خواهربودیم برا هم تو شهر غریب هردو همشهری بودیم و بعدازدواج اومدیم تهران من دو سالی زودتر اومده بودم اما همسن بودیم بچه هامون یکی دوسال باهم تفاوت سنی داشتن و خیلی همو دوست داشتن الان چند ماهیه بینمون شکر آب شده و من داغونم اونو نمیدونم حتما اونم داغونه میگفت تو قوت قلبی برام
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.