خاص ترین روز زندگیم بود من شدیدا از عمل میترسیدم اما این چند وقت اینقدر خاطرات زایمان رو خونده بودم که ترسم کم شده بود و اطلاعاتم هم کامل کامل بود برخلاف تصورم وصل کردن سوند اصلا دردی نداشت تو اتاق عمل اول رزیدنت بیهوشی اومد و سوالات لازمو پرسید منم گفتم بیهوشی کامل میخوام اونم گفت دکتر بیهوشی که بیاد راضیت میکنه اسپاینال بشی اما دکتر بیهوشی که اومد من خیلی محکم بهش گفتم بیهوشی کامل میخوام اونم دیگه اصلا حرفی نزد حتی به رزیدنت گفت وقتی خودش اینطور محکم میگه بیهوشی میخوام من نمیتونم چیزی بگم که خلاصه من ساعت 1و 10 دقیقه روز 5 تیر ماه 93 بیهوش شدم خونوادم ساعت 1 و 15 دقیقه صدایه دخترمو شنیده بودن اما واقعا زیباترین روز زندگیم بود لحظه لحظش خاطره شده واسم خاطرات قشنگی که وقتی بهش فکر میکنم اشک تو چشمام جمع میشه و لبخند رو لبم میشینه انشالاه خدا به همه خانوما این لذت شیرین رو بچشونه