اره عزیزم
خیلی طولانیه
راستش با برادرم تمرین والیبال میکردن
منم یکی دوبار تو راه کلاسا دیده بودمش
خب خیلی بچه بودم ولی با این حال دیگه دیوونه شده بودم انقدر که تو ذهنم بود
بعد یه سال که اومد و شمارمو گرفت اولین پیامش این بود که من قصدم ازدواجه و هرچی هم بشه هستم فقط اگه توهم این تو ذهنته باهم باشیم
دیگه من که از خدا خواسته قبول کردم
بماند که تو اون پنج سال هزار بار مامان بابام مجموعه گرفتن
چه وقتایی که گوشی نداشتم و با گوشی بقیه دو دقیقه میتونستیم با هم حرف بزنیم
به اون روزا فکر میکنم خیلی رابطه ی الانمون برام شیرینی شاید اگر سخت نبود بهم رسیدن الان انقدر دوستش نداشتم