من ۲۳ سالمه، داداشم ۳۰
مجردیم.
مامانم تا میفهمه یکی شوهر کرده یا زن گرفته میاد میره تو مخمون و هی ما رو با اونا مقایسه میکنه ... که اره فلانی ازدواج کرده تو انگشت نما موندی!!!! فلانی ۱۴ سالشه شوهر کرده تو بدبخت موندی!!! فلانی زایید ولی تو رو کسی نگرفت!!! برمیگردم میگم اخه اون پدر و مادر خیلی باید بدبخت باشن که تو این دوره زمونه دخترشونو تو ۱۴ سالگی شوهر بدن! باید بمیرن که! این موضوع شرم اوریه، چیزی نیست که بزنیش تو سر من! خیلی احمقانه فکر میکنه.
اینا رو به داداشمم میگه.
گاهی تو زندگیم کم میارم از رو درد و دل باهاش حرف میزنم و میگم که اره مثلا خسته شدم از فشار کاریِ زیادم ... برمیگرده بهم میگه شوهر کن راحت شی!!!! خواهرمو اینطوری شوهر داد و بدبختش کرد. یعنی خواهرمو با حرفاش فراری داد. بارها بین حرفاش بهم گفت میخوام از خونه بندازمت بیرون برو شوهر کن! اونجا راحت باش! زندگی خواهرم واسش درس عبرت نشده! میگیم خب انتخاب اشتباه کنیم یه عمر بدبخت شیم خوبه؟ 😓
من روزی ۱۲ ساعت سر کارم. اون ۱۲ ساعتی که تو خونم کارد میزنه به جونم با حرفاش.
یکی دو ساله خیلی عصبی و پرخاشگر شدم. میدونم به خاطر حرفاشه ... از بس منو با بقیه مقایسه کرد تو قضیه شوهر کردن و زاییدن، کلا اعتماد به نفسمم به صفر رسوند. 😓
دیشب همین چرت و پرتارو به داداشم گفت انقدر با بقیه مقایسش کرد طفلک تا صبح حالش بد بود. الان بهم گفت از بس منو با بقیه مقایسه کرد که فلانی زن گرفت و تو عقب موندی و اینا فشار عصبیم زد بالا تا صبح ببخشید بالا اورد از حملههای عصبی.
به نظرتون چیکار کنم؟ نمیتونم حرفاشو نادیده بگیرم. شما جای من باشید چیکار میکنید؟ اعصاب نموند واسمون. روانی شدیم 😓