انگار یه ندایی از درونم به من میگه که دیگه آخراشه و نزدیکه که دستت به دست خدا برسه و از جا بلندت کنه و بگه ای فلان بنده من که یک عمر لحظه لحظه زندگیت با درد و رنج و استرس گذشت و بعدم که خودت صاحب زندگی شدی اینجوری عقب ماندی از همه و زندگی تقریبا پرپیچ و خمی داشتی و الان با وجود بچه هنوزم نتونستی با درد و رنج ها و بیماریت بجنگی،دیگه اومدم تا کمکت کنم اومدم تا نذارم از این بعد زندگیت با رنج و درد باشه اومدم تا دستت و بگیرم و ببرمت بالا اومدم تا اجازه بدم نفس بکشی و زندگی کنی اومدم تا بتونی تجربه کنی هرانچه که انجامش برای دیگران از آب خوردن راحت تر بود ولی برای تو مساوی مرگ بود😭😭😭😭😭😭💔💔
خلاصه بگه اومدم نذارم از این به بعد زندگیت با این ذلت از سرت بگذره 😔😔💔😭