خلاصه ابنو بگم پدرم کارگره ولی تاحدودی وضعمون بدک نبود خونه داشیم اما بابام اهمیت نمیداد یعنی وسعش نمیرسید مبل نداشتیم فرشای کهنه اومدن خاستگاری اونام زیاد چیز خاستی نداشتن بعد عقد کردیم زنداداش پسره همش طعنه میزد بقیرو پر میکرد بعد دوماه نامزد سابق میگفت شمافقیرید و گذاشت رفت منم توبچگی و طلاق کلی همه اذیتم کردن نگم چقد گریه میکردم