تو تاپیک های قبلی هم گفتم همسرم به شدت به شدت بچه ننه س.
پدر نداره و پسر بزرگ خانواده س
خیلیییی افراطی به مادرش وابسته س و مدام تکرار میکنه که مامانم الویت منه و مامانم مهمه و ....
یک ماه پیش با مادرش و خواهرش و شوهرخواهرش و خواهرزاده هاش رفت مشهد با اینکه میدونست من راضی نیستم
یه بچه ۳ ماهه دارم
هم راضی نبودم وقتی من نیستم با اونا بره
هم از نظر مالی میدونستم که خرج اصلی رو خودش باید بده
وقتی برگشت دعوای شدیدی کردیم.
ازون روز که تقریبا یک ماه میگذره خیلی سرد شدیم
مدام میگه به مادرم بی احترامی کردی (وقتی دعوامون شد همه چی و گذاشت کف دست مادرش و اونا فهمیدن من راضی نبودم و دعوا شده) البته من هیچ بی راحترامی نکردم اما میگه مامانم فهمیده تو ناراضی هستی میگه دیگه پامو هیچ جا نمیذارم باهات، پس مقصر تویی که بین من و مامانم جدایی انداختی دیگه نمیاد با من سفر.
امروز سر اینکه مامانش یه حرفی زد من بهش کم محلی کردم و جواب ندادم
چنان قشقرقی راه انداخت
عروسک بچه رو از ماشین پرت کرد بیرون
گفت زندگیتو جهنم میکنم
میخکاست بره خونه بابام آبروریزی کنه جلوش و گرفتم...
خیلی خسته شدم
سکوت کردم این مدت به خاطر بچه م که آسیب نبینه. هرچی گفت نگاش کردم فقط. ولی واقعا بریدم..
وقتی مادرش نیست ما رابطه مون خوبه
اینم بگم مادرش این مدت هیچی نگفت و حتی امروز بهش گفت راضی نیستم اینجوری رفتار میکنی با زنت
ولی چه کنم
الان اینو میگه، یه روز دیگه با یه رفتار دیگه کاری میکنه همسرم دوباره پر شه و قاطی کنه...
خسته شدم خدایا😭😭😭😭