۲ روز پیش رفتم خونشون قبلش باشگاه بودم و ی سری خرید هم داشتم رفتم انجام دادم و رفتم خونشون
بعدش من چون هم ام اس دارم هم میگرن دارم اون شب بخاطر خستگی و .. سردرد وحشتناکی گرفتم و اولین بارم بود همچین سردردی اومد سمتم
دیگ رفتم ی ربع پیششون نشستم و رفتم اتاق ک نور و صدا اذیتم نکنه تا شوهرم برع قرص بخره برام و..
خلاصه اینک رفتم ت خواب و بیداری بودم ک شوهرم قرص داد خوردم اما بازم تاثیر نداشت روم
نتونستم شام برم پیششون
انقدری اذیت بودم ک شوهرم ی لحظه گوشیش روشن کردن از دستش گرفتم پرت کردم ی طرف دیگ🤕
تا ۶ صب همینطور درد کشیدم و آخرش دیگ خوب شدم تا ۹ ک شوهرم خواب بود همراش خوابیدم دیگ اون بیدار شد منم رفتم ت پذیرایی
مادرشوهرم اومد گفت ک چرا ۱۲ ساعت ت اتاقت بودی و بیرون نیومدی توضیح دادم ک ب این دلیل واقعا نتونستم و عذرخواهی کردم
وای میگرن افتضاحه
اما انگار باور نکرد بعد ناهار منو شوهرم ت اتاقمون بودیم یهو اومد در اتاق باز کرد بدون اینک در بزنه
ک شما دارین چی میگین هی می‌گفتیم هیچی ول بکن نبود هی ت اتاق قدم میزد میگفت ب منم بگین ما نمیدونستیم چی بگیم😐😐😐
من فقط ت دلم گفتم اگ الآن ما لخت بودیم چی میشد؟؟؟؟؟!!!!
از حرکتش من ک خیلی خجالت کشیدم!!!
دیگ من نوبت دکتر داشتم برای ام اس بابام هم منتظرم بود ک منو ببره من ب اینا الکی گفتم ک دانشگاه باید برم و عجله داشتم
دیدم در اتاق اینا بستس گفتم حتما خوابن بیدارشون نکنم برای خداحافظی
یهو دیدم پدرشوهرم اومد و من بهش گفتم دارم میرم دانشگاه و از طرف من از مامان خداحافظی کن گفتم خوابه بیدارش نکنم اونم گفت باشه و تموم شد!!
نامزدی؟
به نظر من تو همچین شرایطی نباید میموندی اونجا و باید برمیگشتی خونه خودتون
واااا فقط اون حرکتش که یهو وارد اتاق شد
یک لایک
دیروز ک من از خونه رفتم بیرون مادرشوهرم زود رفت داخل اتاقم برای گله و شکایت
ک چرا مریم غذا درست نمیکنه ظرف نمیشوره چرا تا ده صب خوابه چرا منو دید ازم خداحافظی نکرد
بعدش ت راه ک بودیم داشتیم میومدیم خونمون ب شوهرم زنگ زد ک هرجا هستی راهتو بگیر برگرد خونه حق نداری بری پیش زنت
میشه بگین من اشتباهم کجاست؟؟
به جون مادرم من هم غذاشو درست میکنم هم ظرف میشورم نمیگم همیشه اینکار میکنم
ولی اگ ۵ رو مثلا اونجا باشم ۶ ۷ بارشو من درست میکنم و میشورم همیش میگم اون درست کرد من بشورم زشته خسته شده
چرا همچین حرفایی ب شوهرم زد؟
کمتر برو خونشون چرااین همه میری
