آبگوشت خوشمزه ای توی حیاط مادربزرگ روی پکنیک درحال قل قل کردن بود.. اخه گاز قطع بود و ماهم برای غذای ظهر از پکنیک ته انباری استفاده کردیم.
همین که چشم مادربزرگم از قابلمه ی آبگوشت دور شد یه گربه ی بی حیا چنان با ذوق دور قابلمه میپیچید که از اشتهای اون من گشنه تر شدم.
مادربزرگم تا دیدش لنگه کفش داییم رو گرفت و سمتش پرت کرد و زیر لب غر غر کرد
اما منم از خجالت جناب گربه درومدم و رفتم براش ی تیکه گوشت اوردم و بی خبریِ همگی دادم بهش خورد
روزی یه گربه چاق و شکمو خسته و کوفته از مزرعه برگشت به خانه
نزدیک خانه شان که شد بوی لذت بخش آبگوشت به ریه هایش هدیه شد ، دو پا که داشت ،دو پای دیگر هم قرض کرد و به خانه رفت . وقتی وارد شد مستقیم به سمت آشپزخانه رفتن و در قابلمه آبگوشت را باز کرد .
اما ناگهان مادرش از پشت سرش به او نزدیک شد و با لنگه دمپایی چوبی محکم بر سرش زد و گفت : ای بچه شکمو،مگر به تو نگفته بودم به غذا ناخنک نزن ؟؟
( امیدوارم خوشت اومده باشه )
یکی از روز های بهار مادرم برای ناهار ابگوشت درست کرده بود.غذای مورد علاقه ی من.وای که بوی غذا کل محله رو برداشته بود
هوا خیلی عالی بود و ما تصمیم گرفتیم سفره رو روی ایوان پهن کنیم.وقتی سفره رو پهن کردیم یه گربه اومد سر قابلمه آبگوشت تا تمام گوشتاشو بخوره
ولی مامانم با به لنگه کفش ازش پذیرایی کرد
گربه هم دمشو گذاشت رو کولش و فرار کرد
[QUOTE=328268615]معلمشون نباشی یوقت۵،اخهه میگه سرکلاس دیدم خانمم یه جایی رفته بود تو گوشیش شبیه نی نی سایت بود😂[/QUOT😂😂
نه عزیزم اخه خودمم دختر دارم وحشت کردم یه لحظه اخه انشای من خیلی ضعیفه
بمناسبت ولنتاین مامانم دیزی درست کرد.گربه بی حیاسرکرد تودیزی گوشتش روخورد مامانم بالنگ کفش افتاد دنبالش🤣🤣🤣🤣🤣😜😜😜انشا بعدخستگی خانه تکانی😜
لنگه کفش بابا بزرگ رو گربه به دندون گرفته بود و با خودش اینور اونور می برد از قضا اون روز ما نذری آبگوشت هم تو حیاط،داشتیم میپختیم گربه که به خاطر رنگش بهش میگفتیم گارفیلد هی خودشو نزدیک قابلمه می‌کرد ولی هر بار مامان و خاله حواسشون بود که گربه یوقت نره سمت قابلمه یهو تلفن خونه زنگ خورد و خاله و مامان بازیشون گرفت که کی زودتر میرسه سمت تلفن اونا رفتن و گارفیلد هم از غفلت بقیه استفاده کرد و رفت سمت دیگ آبگوشت از سر قابلمه بالا رفت و یهو افتاد تو قابلمه باورم نمیشد شوکه شده بودم آبگوشت گربه ای با طعم لنگه کفش بابابزرگ 😐😐
دیگه توانم در همین حد بود🤣🤣
یک لنگه کفش در بیابان نعمت است و یه خورده آبگوشت برای گربه
آیا میدانستید یک لنگه کفش در بیابان نعمت است؟ معلوم است نه چون شما هیچ وقت در بیابان گم نشده ایید و نمیدانید گم شدن چه حسی دارید
آیا میدانستید یک تکه گوشت برای گربه نعمت است؟ نه
چون شما نه گربه هستید نه آب گوشت
باید بگویم اصلا یک لنگه کفش در بیابان نعمت نیست تنها چیزی که نعمت است گوشی است که زنگ بزنی و به قول مادربزرگم اسنک بگیری
شما فکر کنید در بیابان گم شدید گوشی آنتن نمیدهد بگردید و بگردید یک هو یک لنگه کفش پیدا کنید و مثل کارتون ها کفش را بردارید و زنگ بزنید به مادرتون و بگویید مادر در بیابان گم شدم
و مادرتان بگوید همان جا وایسا بیایم دنبالت بعد بک هو ببینی مادرت و پدرت با یک سفینه به سمتت می آیند و یک هو از خواب بیدار شوی
استارتر من تمام تلاش مو کردم به بزرگواری خودت ببخش😂
