تو بدترین شرایط زندگیم از نظر روحی بودم با پسری آشنا شدم اوایل من نمیخواستم باهاش وارد رابطه بشم ولی اون هی گیر داد چون من شرایطم اوکی نبود.به من میگفت عاشقمه و دوستم داره میگفت آدم ازدواجی نیست کلا و هشت سالم لازم باشه با هم خوش میگذرونیم (من خودم هم ازدواجی نیستم) برای همین با توجه به حال روحیم یه مدت کات کردم باهاش فکر میکردم دوستم داره گفتم یکم اوضام بهتر شد باهاش برمیگردم تو رابطه .تا اینکه دوماه پیش ازدواج کرد.از این ناراحت نیستم که ازدواج کرده ولی حس میکنم منو برای ازدواج کافی نمیدیده یعنی منو در سطح خودش و خانوادش نمیدونسته خیلی اذیت میشم به این چیزا فکر میکنم.چرا چون وضع مالیمون خوب نیست یا چون به اندازه کافی زیبا نبودم.کاشکی از اول آشنا نمیشدیم.خیلی حس تا کافی بودن میکنم ضربه ی بدی بود