خواهرم یه همکار داره یه پسر جوونیه از خواهرم کوچیکتره مجرده و خیلی باهم صمیمی شده بودن
پسره به خواهرم گیر میده که تو دوست پسر داری چرا با من نیستی و به خواهرم پیشنهاد میده
به خواهرم گفتم باید میزدی تو دهنش باید آبروشو میبردی ولی خواهرم گفت نه میترسیدم برام تو محیط کار بد میشه
گفتم تو بهش رو دادی که اون جرات میکنه بهت همچین حرفایی بزنه مقصر خودتی
خلاصه خواهرم اینجاطوری حرف میزد که من ترسو از تو چشماش میخوندم حس میکردم با یکی رفیق بوده و اون همکارش فهمیده بخاطر همین در برابر رفتارهای زشت همکارش سکوت میکنه