پسرم ب خاطر همین عفونت کوفتی 10 روز بستری بود
عملش کردن دوبار
بعد مادر شوهرم همش زنگ میز ب پسرش سراغ بچمو میگرفت دریغ از ی زنگ زدن ب من
حتی نیومد سر بهش بزنه
اخ یادم نمیره روزی ک بردنش تو اتاق عمل، داشتم خون گریه میکردم زنگ زده بود ب شوهرم و میگفت مامان حرص نخوریا
هنوزم ک هنوزه ب من میگه اخی محمد خیلیییییی سر این بچه حذص خورد و گریه کرد اونروز ک بیمارستان بود
اصلا تو دهنت نمیچرخه ک بگه توم مامانشی چیا کشیدی این ده روز با بچه ی دو ماهه
حتی مرخص هم ک شد نیومدن سر بش بزنن