دو ماهه قهر اومدم خونه پدرم.. عروس یه خانواده ای شدم که خدا نصیب گرگ بیابون نکنه. الان شوهر من و شوهر جاریم جفت رفتن خونه باباشون برا این چند روز تعطیلی... امروز رفتم خونه خودم یه کم وسیله بردارم. برگشتنی یه اسنپ گرفتم و تو راه تصادف کردیم.. مادرم تو خونه بچه شیر خوارمو گرفته.. بعد شوهر بی غیرتم خونه مادرشه... چقدر دلم از بی پناهی خودم گرفت
من که اینجوری... مادرشوهرم هم زنگ زده اون یکی پسرش که مامان جون بیا دور هم باشیم.. اونم زن و بچش رو شهرستان ول کرده و اومده خونه مادرش برای تعطیلات... آخه بی وجود مگه تو خودت زن نیستی...