من داییم بهم بی احترامی کرده بود و قیافمو مسخره میکرد با داییم سرد شدم مامانم گیر داد مرخصی بگیر بریم خونشون مرخصی نمیده عید بریم گفتم من خونه دایی نمیام یه خورده بحثم شد با مامانم سر اینکه جایی که بهم بیاحترامی شده نمیخوام برم برگشت بهم گفتم اخلاقت گنده و کاش نداشتمت و از حالا به بعد نه تو دختر منی نه من مادر تو دلم گرفت از ته قلبم خواستم کاش وجود نداشتم خیلی حالم گرفته شد
حامی ندارم به برادرم کوچکترین بی احترامی کنن مادرم پشتشه یا دعوا کنه میگه حق داره خستش میکنن
چرا داشتن حمایت خانواده آغوش پدر و مادر برای یه دختر باید بشه بزرگترین آرزو
امشب از ته قلبم فرو ریختم زار زدم خیلی دلم شکسته گفتم یه روزی ازدواج میکنم میرم حتی پشت سرمم نگاه نمیکنم
دلم نمیخواد هیچوقت برای بچه هام مثل مادر خودم باشم