من 34 سالمه یه ساله دیابتی شدم
تازه اوضاع زندگی داشت بهتر میشد
بچه هام بزرگ شده بودن. تازه میخاستم یه نفس راحت بکشم هر چند هنوز مبل وتخت خواب وخیلی چیزای دیگه نتونستم بگیرم.. یکی دو سال دیگه سختی هامون تموم میشد... میتونستم به آرزوهام برسمو
از چیزایی که به سختی به دست آوردم لذت ببرم که دیابت گرفتم....آرزو همه چی به دلم موند..دلم خشک شد.. تو این یه سال به اندازه همه عمرم سخت گذشت...
قبل از دیابت لااقل غذا میتونستم بخورم ولی الان یه دل سیر غذا خوردن هم برام شده آرزو...
ترس از آینده که قراره چی به سرم بیاد داغونم کرده
خدایا نمیدونم کارات چه حکمتی داره ولی به خودت قسم خسته ام دیگه توانی برام نمونده.... 😭