سلام، واقعا متاسفم برای خودم که به این روز افتادم، آنقدر حالم خرابه که نمیدونم باید چیکار کنم،
با یه دختر که همکلاسی دانشگاه بود دوست شدم حدود یکسال، بعد این قبلن یه ضربه عاطفی خورده بود، موندم کنارش تا حالش عوض شه، هر چی جلوتر میرفتیم بیشتر بهش توجه میکردم، محبت میکردم تا اون اعتمادی که از دست داده رو دوباره بدست بیاره، بعد یه مدت همش میگفت تو خیلی از من بهتری و لیاقت تو رو ندارم و ... من فک میکردم واقعی میگه ، منم گفتم تو همینجوری برای من کافی ای، بعد دوباره قاطی میکرد بعد یه مدت و میگفت همه چی تموم، دوباره نازمو میکشیدم، دوباره بعد از چند ماه پیام میداد یا باید تو تهران خونه بگیری در آینده یا تمام، تا بالاخره به یه بهونه تنهام گذاشت، کلی باهام خاطره ساخت، قلبم رو مال خودش کرد ، تا مغز استخون وابسته کر. الان من موندم و کلی خاطرات ، کلی حس از دست رفته،
یه ادم ترسو که از همه میترسه و بی اعتماد شده.
حدودا ۷ ماهه که رفته
اگه میتونید کمکم کنید