آدم هاي خودشيفته

دقیقا

خودشیفته درگیر پر کردن وقتشه

کی و کجا براش مهم نیست

متاسفانه خیلی از زنهای اینحا قربانی اینجور افرادن خودشونم زدن به خنگی🤦🏻‍♀️

👌

منظورتون آقایونی هست که با خانمها رابطه برقرارمیکنند؟؟؟

من پدرم خودشیفته ترین آدمیه که هرکس توی زندگیش می‌تونه دیده باشه.تمام اقوام و خواهر برادراش باهاش قطع ارتباط کردن سالهاست.حرف هیچکس براش مهم نیست.هر موفقیتی هرکس به دست بیاره مسخره ش می‌کنه و کوچیک میشمره.پشت همه حرف میزنه.هرکس برای ازدواجش و انتخاب همسر باهاش مشورت نکرد،با اون آدم قطع ارتباط کرد.همیشه هم قهره و رو برمیگردونه.من درسم تموم شد باهام قهر کرد و توی صورتم نگاه نمی‌کرد نمی‌دونم چرا و...

تا صبح میتونم خصوصیت بگم.کاش این خصوصیت فقط به خود اون آدم ضربه میزد.

احتمال زیاد خیلی پولدارهم هست؟؟؟درسته 🤔؟

دقیقاً.اما مارو توی خونه ی شصت متری زندون کرده بود.خودش ماشین میلیاردی زیر پاش بود.پدرش یعنی پدر بزرگمو وقتی من چهارسالم بود از خونمون انداخت بیرون،چون عمه ی کوچیکم داشت با کسی که دوستش داشت ازدواج میکرد.تا زمانی که پدربزرگم مرد آرزو داشت یکبار منو ببینه بابام نذاشت.دستش از گور بیرون موند.ارزو به دل مرد.

هرکس هم عاشق بشه و ازدواج کنه جوری ازش متنفر میشه که حاضر نیست ببینتش.عموم با دختری که دوستش داشت ازدواج کرد ایشون عروسی نرفت نه گذاشت ما بریم تازه عمو و زن عموم اومدن خونمون به احترام ایشون،زن عموم رو محل نداد حتی جواب سلامشم نداد.

من باهاش ارتباطی ندارم مدتهاست.از وقتی درسم تموم شد چندسال قبل ایشون روشو ازم برگردوند.شاغل هم که شدم هرروز بهش پیام میدادم حالشو میپرسیدم،حتی جوابمو نمی‌داد.منم به احترام خودم رابطمو قطع کردم.اما همچنان دخالت ها و محدود کردن هاش ادامه داره و برام مهم نیست.

با افزایش سن هم بدتر میشه که بهتر نمیشه.متاسفانه خواهرم هم خصلت ایشون رو تمام و کمال به ارث برده.

سلامت روانم رو به هرچیزی ترجیح میدم و رابطمو قطع کردم.یک عمر زجر و بدبختی کشیدم بسه

جسارت نباشه،ببخشید میپرسم،دلیل دارم واسه سوالم،رابطشون با مادرتون چطوره؟؟

مثل خواهر و برادر.اوایل که همش جنگ و دعوا بود ما بچه بودیم.باورت نمیشه یبار مادرم دندونش رو جراحی کرد این آقا ایستاده بود توی خیابون تا تموم بشه چون هوا گرم بود کلافه شده بود مادرمو برداشت آورد خونه با دهن پر خون و بخیه نخورده.نذاشته بود دکتر بخیه بزنه چون آقا گرمش بوده.این تصویر بچگیم از ذهنم پاک نمیشه چه استرسی کشیدم اون روز.

مادرم اجازه نداشت مارو پارک یا شهر بازی ببره.خونه ی اقوام و تولد و اردو مدرسه قدغن بود.هرجا هم کلاس می‌رفتیم دم در می ایستاد تا تموم بشه