عاشق هر چی خوزستانیم حال روحیم بد بود
بعد مامانم گفت برو آشغالا رو بذار دم در برو مغازه یه مقدار وسیله برام بیار مغازه دار یه خانم حدودا ۶۰ ساله است و خیلی دوستش دارم.بعد یه پیرمرد هم هست خانمش دو ساله فوت شده هر روز میاد میشینه اونجا پیش پیرزنه باهاش صحبت میکنه(البته به چشم خواهری بهش میگه دختر خاله مثل اینکه از بچگی همبازی هم بودن🥺)منم برای اولین بار یه لباس بلند سبز رنگ ماکسی مامانم دوخته بود برام پوشیدم همین که از دور پیرمرده منو دید لبخند زد رفتم نزدیک گفت ماشالله عامووو چشم حسودت کور شدی دختر بندری خودمون😂😍
منو بگوووو ذوق یهو پیرزنه از راه رسید اونم همین حرفو زد انقدرررررر خوشحال شدم ناراحتیم یادم رفت